اسمم حامد، مادرم واسم انتخابش کرده، بابابزرگم میخواسته اسممو بذاره محمد حسن، مامانم زیر بار نمیره، اما آخر سر این بابا بزرگم بوده که پیروز میشه و تو شناسنامم و اذونی که تو گوشم میخونن محمد حسن صدام میکنن، اما مامانم به این راحتیا پا پس نمیکشه و حامد صدام میکنه، کم کم بقیه هم حامد صدام میکنن و این میشه که من میشم یه بچه ی دو اسمه، همیشه حس میکزدم دوتا شخصیت دارم، یکی حامد، ژکی محمد حسن، حامد خیلی کنجکاو بود و دوست داشت کارای بزرگ و عجیب غریب بکنه، همیشه از مدرسه که رفت خونه یا بالعکس از مسیرای مختلف این کارو میکرد، بعضی وقتام خودشو از عمد توی خیابونا گم و گور میکرد و از این که داره جاهای جدیدو میبینه لذت میبرد.

حامد همیشه تا از مدرسه میرسید خونه کشوی نخ و سوی مامانشو وا میکرد و همراه با کلی سر انگشتی و سنجاق قفلی و نخ و سوزن کلی حرف میزد و باهاشون میرفت تو دل داستانا و قصه ها.

از اژدها و داییناسور خیلی خوشش میومد و خوراکش فیلمای علمی تخیلی بود.

وقتی فیلم میدید انقد میرفت تو دل فیلم که انگار خودش تو فیلمه و همه چی واقعیت داشته، که نمیدونم شایدم داشته.

وای از اون روزایی که فیلم رزمی میدید، اون موقع بود که نباید نزدیکش میشدی.

اگه بخوام از حامد بگم خیلی مهربون بود و کله ی نترسی داشت واسه تجربه های جدید، بعضی وقتام میرفت تو پشت بوم خونشون دراز میکشید و تو سکوت به آسمون نگاه میکرد. اما بریم سراغ محمد حسن، یه بچه ی منظبت و ساکت و خیلی با اخلاق.

همه لپشو میگرفتن و میگفتن خیلی پسر مودبیه. همیشه خودش از این که دیگران بهش میگفتن مودب بدش میومد. کلا نگاهش به دیگران بود و هر موقع ازش تعریف میکردن بسشتر خوشش میومد و ساکت ترو مودب تر میشد.

من همیشه یین این دوتا شخصیت تو رفت و آمد بودم. اما الان خیلی بیشتر حامدم. خب راستش به جز وقتایی که میرم تو لاک خودم.

ادامه دارد.

غلط املاییا و اشکالای ویرایششیو از قصد درست نکردم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خدمات املاک البرز ..:: شوق پرواز ::.. نرم افزارهای آماده دانلود رایگان تمامی جزوات اموزشی wkrrg sawerta مجله دانستنيهاي فوريتهاي پزشکي سيمرغ مسجد حضرت فاطمه زهرا (س) گرگان